بعد از مدتی از تبعیدگاه یزد به شهر خودم شیراز اومدم  و چون مسئول سبک پانکریشن شیراز انحصار طلب بود و از روابط نه چندان حسنه من و مسئولین پانکریشن کشور خبر داشت خلاصه رفت تو کار ما تا باشگاهی توی شیراز راه نندازم البته یه شرط جلوی پام گذاشت که اگه برم توی کشور براش مقام بیارم مشکلاتمو حل می کنه و منم قبول کردم و رفتم مسابقات کشوری و این دومین بار بود می رفتم مسابقات کشوری.

اولین حریفم نمی دونم از چه چیز ما ترسید و روی تشک نیومد بنابراین رفتم دور بعد و البته توی قرعه کشی یه استراحت هم خوردم انگار همه عوامل دست به دست هم داده بودند تا بیام بالا و خوردم به یک رزمی کار ترک و عجب موجود چقری بود و خیلی هم قوی و با اعتماد به نفس و جون سخت .آقا تا دستور شروع کارو دادن مثل تیر از چله کمان رها شد و حمله کرد طرفم و چرخیدو یک ضربه با تیغه پا زد توی سینم اما چون پاشو خیلی بالا آورده بود و به گلوم هم ضربش گرفت داور بهش اخطار داد و بازی رو قطع کرد و دوباره دستور شروع داد و امتیازی هم البته نگرفت ،من وقتی دیدم اینقدر فرز و قشنگ ضربه پا می زنه به خودم گفتم براش دارم و یک تکنیک بود مربوط به آیکیدوی اشیوا که برا خودم درونیش کرده بودم با خودم گفتم این دوباره حمله می کنه می چرخه و می زنه و همینطور هم شد حمله که کرد و چرخید من با سرعت بهش حمله کردم و در حالیکه پشتش به من راه بود گرفتمش و پامو پشت پاش گذاشتم و کشیدمش عقب و زدمش زمین و امتیاز گرفتم .خیلی فرز عمل کردم و وقتی خورد زمین توی خاک روش نپریدم تا گذشت منو ببینه و تضعیف روحیه بشه .آقا دوباره بلند شد و تا اومد طرفم یقشو گرفتم و کشوندمش توی خاک و پامو مثل مار کبری دور گردنش حلقه زدم و یقشو هم محکم گرفتم .من این تکنیکو به هر کی زده بودم شیمه شده بود(با نرسیدن خون به مغز توسط انسداد رگهای دور گردن طرف بیهوش میشه بنابراین معمولا قبلش تسلیم میشن ) اما اون هیچ چیزش نشد و بربر منو نگاه کرد و ناگهان از روی زمین بلند شد در حالیکه من پام دور گردنش بود و دستشو گرفته بودم و سرم پایین بود و 5 سانتیمتر از زمین بلند شده بود اما ولش نکردم بعد از چند ثانیه به جای اینکه اون احساس بیهوشی بهش دست بده من پام تیر کشید و داغ شد فکر کنم عصب پام اذیت شده بود پس ولش کردمو دوباره کار رو شروع کردیم به من حمله کردو ایندفعه پای راستمو گذاشتم روی کشاله رانش و خودم رو از پشت زدم زمین و گردنشو کشیدم زیر بغلم و فشار دادم و بعد از چند ثانیه که داشت خفه میشد تسلیم شد و خلاصه رفتم فینال و اونجا هم خوردم به پست یه ترک دیگه که استاد همون ترک قبلی بود که باهاش کار کردم و من حریفش نشدم چون شش ماهی بود اصلا باشگاه نمی رفتم و بدنم حسابی اُفت کرده بود و خلاصه برنز شدم و البته اون بنده خدا مسئول پانکریشن شیراز هم بدقولی کرد و کارمو راه ننداخت و من مجبور شدم برم یزد و دوره مربی گری جوجیتسو رو بگذرونم که خیلی شبیه پانکریشن هم بود و دوباره خودم باشگاه جوجیتسو رو راه انداختم و ده تا شاگرد سنگین وزن اومدن ثبت نام کردند آقا همه بین 90 تا 110 کیلو حالا مگه میشد تکونشون بدی با هزار سیاست باهاشون کار می کردم که یک وقت نمیرم یک دفعه یکیشون توی خاک(منظور همون تشک هست اصطلاحا) افتاد روم به نحوی که همه چربیهای بدنش تمام گودی های بدنمو پر کرده بود، نمی تونستم تکون بخورم حس کردم منو انداختن توی وان و دورمو سیمان گرفتند بعد از مدتی به علت جابجا کردن بدنش یه مقدار از چربیهای سینه و شونش هم رفت روی مجرای تنفسیمو بست و دیدم که نفس کشیدن هم تعطیل شد آقا ما هم با یک صدایی که از توی چاه در میومد به ارشد کلاس گفتم بیا اینو ورش دار و اونم خنده کنان اومد و پاشو گرفتو کشیدش عقب بعدش هم من در رفتم  راستش توی مبارزه با سنگین وزنها باید سریع شیمشون کنی(خفگی تنفسی یا شریانی) یا خلاف مفصلشون کنی وگر نه کارت تمومه.

یه خاطره بزن بزن دیگه تعریف می کنم و این پستو تموم می کنم  و به خاطرات خواستگاری و ازدواج و دوران غمبار عاشقی می پردازم.

دوستان تعجب نکنید اگه خاطراتی رو که خودم توش کتک خوردمو نمیگم چون از یادآوریش حس بدی بهم دست میده.

یادم میاد توی یزد بودیم  و می خواستیم برا مسابقات کشوری آماده بشیم بنابریان تمام مربیهای پانکریشن علیرغم میل باطنی دور هم جمع شدیم و شاگردامون هم آوردیم خوشبختانه یا بدبختانه شاگردای من خروس جنگی بودند نه اینکه من اینجور بارشون آورده باشم بلکه ژنتیکی این مدلی بودند و یکیشون هم که از همشون پلنگ تر بود که بعدا خدابیامرز شد زیر ماشین همیشه آرزو داشت خدا دختر می آفریدش  حالا نمیدونم چرا به هر حال با این شاگردام هر جا برا اردو به اصطلاح اگه بشه اسمشو گذاشت می رفتیم باعث میشد رو سفید بشم آخه همه رو لت و پار می کردند و فقط خودم حریفشون بودم یادمه یکی از شاگردای یه باشگاه دیگه بود که خیلی ادعاش میشد و یه حریف از یه باشگاه دیگه رفت روبروش و اونم بهش گفت با چند در صد توانم باهات بجنگم  اون بدبخت هم گفت ملاحظمو بکن خودت .آقا مبارزه که شروع شد معلوم شد طرف پاکار بوده مثل فرفره میزد و می چرخید و می کوبوند و توی 30 ثانیه اینقدر ضربه پا زد توی دک و دنده طرف که بنده خدا افتاد رو زمین بلند نشد و ما نفهمیدیم از درد بلند نمیشه یا از ترس .یه جو بدی حاکم شد تو باشگاه و همه کپ کرده بودند منم که دیدم اوضاع اینطوری علیرغم اینکه شصتم ضرب خورده بود اومدم رو تشک و به اون قول بیابونی گفتم بیا با من کار کن آقا همه تمرکز کردن رو ما انگار داشتن فیلم برادران تیرینیتی  رو نگاه می کردند .دوباره گفت با چند در صد توانم کار کنم و منم بهش گفتم هر چی زور داری بزن حالا اون 15 کیلو سنگین تر از من و پا کار حرفه ای .تا گفتند شروع کنید پای راستو آورد بالا و یه چرخش انداخت تو کمرش در حالیکه پای راستش هنوز توی همه جمع بود و می خواست تو کسری از ثانیه تای پاشو باز کنه و با باز شدن قیچی پاش سلاقی بکوبه تو پهلوم که اگه میزد حتما نفسم بند میومدو ولو میشدم اما منم توی همون لحظه استراتژیک یقشو گرفتم و همزمان پامو گذاشتم روی کشاله رانش و با تک پا پرتاب از روی سرم پرتش کردم پشت سرم و اونطرف هم یقشو ول نکردم و دوباره یه دست و یه کتفشو در حالیکه روی زمین نشسته بودم و اونم زیرم بود گرفتم و دوباره از روی سر پرتش کردم اونطرف و قبل از اینکه پاش به زمین برسه تو هوا چرخیدم و آماده شدم که به محض رسیدنش به زمین همین سالتو رو تکرار کنم و کردم که باعث شد دوباره از رو سرم پرتاب بشه که طبق قوانین سه تکنیک سه امتیازی پشت سر هم به معنی ناک اوتی بود و باخت مبارزه رو و خیلی هم باد دماغش خوابید و واقعا هاج و واج داشت به اینبر و اونبر نگاه می کرد چون تو 5 ثانیه ضربه فنی شده بود.