شيطنت هاي پويا 6
یادم میاد پدرم برا اینکه ابزارهای حساس و دوست داشتنیش از گزند آسیب های من و سعید در امان باشه وسائلاشو میگذاشت توی کمد فلزی و نارنجیش و درش رو قفل میکرد و من و سعید نصفه شب می رفتیم توی اتاقش و کلید کمدشو از تو جیب شلوارش کش می رفتیم و وسائلاشو تخلیه می کردیم یادمه یک سری از وسائلشو توی باغچه چال کردیم و براش نقشه گنج هم درست کردیم و روی دیوار حیاط کله اسکلت و ازین چیزها کشیدیم و نقششو هم قایم کردیم که آیندگان با پیدا کردن این ابزار و عتیقه ها ثروتمند بشن اما یک ماه که گذشت ظاهرا گذشتگان رفتن توی خواب بابام و اونو انذار دادند و اونم رفته بود سراغ کمد اشیا با ارزشش و در کمال تعجب دیده بود قفل کمد سالمه اما بعضی از وسائل کمدش مفقود شده و بین اینکه ما کش رفتیم یا آقا دزده برده توی شک افتاد.
اما بعد از مدتی شکش به ما بیشتر شد چون اولا اشیاء کلا مفقود نشده بود ودوما انگیزه مفقودی هم زیبایی بود نه قیمت چون بعضی چیزهای گرونتر سرجاش بود و سوما قفل کمد هم سالم بود لذا به ما التیماتوم داد تا 24 ساعت وسائلشو پیدا کنیم و من هم رفتم همونجایی که چال کرده بودم کندم و هر چی عمق کندن رو بیشتر می کردم بازم بهشون نمی رسیدم شاید علتش این بود که با ضربه های بیلم هی وسائل پایین تر فرو می رفت و چیزهایی که توی نیم متری دفن کردیم توی یک متری هم پیدا نشد .
لذا بعد از 24 ساعت به قصد فرار تصمیم گرفتم برم بالای پشت بوم انباری و یک لوله ای که منتهی میشد به بالای بومو گرفتم و رفتم بالا اما از هر دوباری که این لوله رو می گرفتم یکبارش برق می گرفتم و میفتادم پایین که بعد ها با تحقیق و تفحص فهمیدم وقتی دارم میرم بالا پامو روی یه پریز برق شکسته میگذارم و برق می گیردم .خلاصه از اونجا هم پریدم روی پشت بوم همسایه روبرویی که شانسم همون موقع صاحبخونه اومد بالا تا کولر رو درست کنه و منو دید که روی پشت بومش دراز کشیدم که دیده نشم و اونم که دید صدای داد و بیداد بابام میاد که پیدات می کنم خودت بیا بیرون بهم گفت از دست بابات قایم شدی؟(پ نه پ با بابام داریم میریم پارتی دارم حموم آفتاب می گیرم برنزه بشم) و منم گفتم آره و اونم گفت بیا بریم ضامنت بشم ما هر چی می گفتیم ننت خوب بابات خوب دست از سر ما بردار، بابام توی قله سینوسی خشمشه، الان وقتش نیست برا ضمانت، اما اونم میخواست کار خیر بکنه و به هر قیمتی شده به زور ما ،خودشو بهشتی کنه(یک ضرب المثل سرخپوستیه که میگه بچه سرخپوست اگه برا اشتباهاتش تنبیه بدنی نشه همون بهتر که بره بمیره چون بچه تهرونیه).
لذا از همون بالا با بابام صحبت کرد و ضامنم شد و منم رفتم پایین و در کمال تعجب دیدم که تنبیه نشدم و علتش هم این ضرب المثل سرخپوستی بود که اگه غریبه ضامن بچه سرخپوست بشه پس اون بچه دیگه اصالتشو از دست داده و لیاقت کتک خوردن نداره.
یه خاطره هم از یکی از دوستای بابام دارم.یادمه بابام یه دوست مهندسی داشت که 20 سال آمریکا بود و بعد اومد ایران و فکر می کرد خیلی آدم پُریه و بقیه خالیند و لذا در مورد همه چی از موضع بالا اظهار نظر میکرد و از لحاظ قیافه هم یک مرد کوتاه و تپل با کله گلابی شکل که نیمه بالایی سرش کوچکتر از نیمه پایینی بود چون سرش از محل لپش با یک شعاع بیشتری گرد میشد که محیط دایره لپش و قب قبش بعد از کانکت شدن بهم به صورت یک نیمکره بزرگ به نیمکره کوچکتر حاوی چشمها و پیشونی وصل میشد و موهای کاملا سیاه و فرفریش این معجزه خلقت رو بیشتر از یه شاهکار به نمایش در آورده بود.
و این بشر به شدت با من و سعید مشکل داشت و ما رو دو تا بچه شیطون و شر میدید و هر دفعه که بابامون رو میدید اندر باب ریشه یابی شخصیتی من و سعید و مشکلات عدیده ما سخنرانی میکرد مثلا میگفت علت گرایش پویا به مذهب تلاشش در نوجوانی برای ابراز وجود و مبارزه با هیمنه و هيبت پدرش هست كه مذهبي نيست و جالب اینه که بچه خودش که چهار سالش بود از من و سعید که 17 و 16سالمون بود(حدودا) به مراتب پتانسیل شیطنت شدید تری داشت تا جایی که ما رو میزد و در میرفت و من یه دفعه چشم باباشو دور دیدم و دست و پاشو با کمک سعید گرفتیم و بهش گفتم ببین بچه بفهم با کی طرفی حالا هر چی میخای دست و پا بزن و اونم که حسابی دست و پا میزد بعد از 1 دقیقه تقلا که ما رو هم خسته کرد نا امید شد اما ناگهان تصمیم گرفت که یک عملیات جدید رو کلید بزنه که یک دفعه تف انداخت روی من و سعید.
آقا ما رو میگی دیگه حتی دست نداشتیم که دهنشو ببندیم چون با مجموع چهار تا دستمون دو تا دست و دو تاپاشو گرفته بوديم لذا سرمونو گرفتیم عقب تا محصولات فرآوری شده دهان مبارکش کمتر روی ما بریزه اما از عقلش هم خوشمون اومد و لذا عفو خورد و آزاد شد و اونم وقتی ولش کردیم مثل گربه ای که توی کیسه زندانی شده و یه دفعه در کیسه رو باز می کنی جهید و در رفت تا رسید به مبل و به جای دور زدن مبل مثل لودر رفت بالای مبل تا به راهش در همون مسیر مستقیم ادامه بده که یکدفعه با کله از بالای مبل افتاد پایین و یک صدای گرومپ وحشتناکی بلند شد انگار هندونه شکستن و من و سعید هم با نذر و نیایش آرام آرام اومدیم و خم شدیم پشت مبلو نگاه کردیم که دیدیم اونم داره ما رو نگاه می کنه انگار نه انگار که از یک متر ارتفاع با کله افتاده و کله فرفریشو یه تکون داد و دوباره دوید و رفت و ما از اونجا فهمیدیم که بابا کله با کله فرق داره .
همین دوست بابامون یک ادکلن به عنوان سوغاتی از آمریکا برا بابام کادو آورد و حسابی هم ازش تعریف کرد و یک فن بیانی هم داشت که با آب و تاب همه چیزو توضیح میداد و خلاصه تاریخچه این ادکلن و سال تولیدش و شرکت تولید کننده اونو و قیمتش به دلار رو حسابی تفسیر کرد تا جایی که بابام که اصلا اعتقادی به عطر و ادکلن نداره چون سر درد میشه، هم ازین ادکلن خوشش اومد و گذاشتش توی تاقچه وسائل با کلاسش و راستی در این ماجرا یک جانداری مهجور موند که عضو ششم خونواده ما بود و از هممون هم عاقل تر بود و نقش کلیدی هم در سیاست گذاری های درون خانواده داشت و برای موازنه قدرت یک مهره کلیدی بود و اونم گربمون بود .این بشر به طرز عجیبی باهوش بود و با اینکه می دونست بابام ازش بدش میاد و یه جورایی هووی بابام بود( به علت علاقه شدید مادرم به گربه )و می دونست در صورت فیس تو فیس شدن با بابامون اونو کتف بسته اخراج می کنند، لذا همیشه توی خونه ما و بدون اینکه بابام ببینتش زندگی می کرد و جاش کجا بود که بابام هیچوقت نمی دیدش؟دقیقا زیر مبل بابام چون مبلی که دقیقا روبروی تلویزیون بود جای بابام بود و هیچکس جرات نداشت اونجا را تصرف کنه اما این گربه بعد از اینکه بابام در محل خاصش جاگیری میکرد از کنار دیوار آروم آروم میرفت و بعد زیر مبل بابام دراز می کشید چون می دونست بابام اول همه جا رو یه نگاه میندازه تا مطمئن بشه گربه در ساختمون نیست و هی منو سعید و مامانم می خندیدیم از عقل گربه و بابام هی می پرسید برای چی می خندید و ما هم میگفتیم چیزی نیست و اونم فکر میکرد داریم به اون افتخار می کنیم و خوشحال بقیه فیلمشو می دید.
تا اینکه یک روز لو رفت موقعیت گربه و به بیرون از خونه پرتاب شد اما فرداش دوباره ما با گل و شیرینی از دل گربه در آوردیمو آوردیمش توی خونه و اونم برای تلافی در یک اقدام کاملا خودجوش رفت و دقیقا کنار کمد نارنجی بابامون اظهار فضل + ه کرد و ما موندیم و گربه و پی پی .نمی دونم گربهه شبش کله پاچه خورده بود تو سطل آشغال مردم که لامصب یک مصیبتی با بويش داشتیم و بعد از پاک کردن عین نجاست هنوز از شر بوش راحت نشده بودیم و کافی بود بابام بیاد و بره سراغ کمدش لذا بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که همین ادکلن آمریکایی بابام که دوام بوی عجیبی داشت رو بزنیم روی شاهکار گربه و لذا ادکلن رو هی اسپری زدم و هی دیدم نه کمه .هی زدم و هی دیدم کمه تا اینکه تمام ادکلن خالی شد و بعد ول کردیمو و متواری شدیم و شب که بابام اومد گفت این بوی ادکلن منه؟ و منم گفتم بابا اشکال نداره گاهی وقتها ما هم به خودمون بزنیم؟ و بابام که همیشه توی وسائل شخصیش جوابش منفیه اینبار گفت باشه بزنید ولی کم ،خلاصه یک هفته گذشت و بابام متوجه شد تموم شده شیشه ادکلنش و گفت چی شده و منم گفتم تموم شده و اونم که بچه نبود که، خلاصه ما رو بازجویی کرد و ماجرای گربه رو فهمید اما ولمون کرد و گفت برید و ما هم با تعجب جستیمو رفتیم.
تا اینکه یه مدت بعدش همین دوست آمریکا پرست بابام اومد خونمون مهمونی و بعد از نیم ساعت گفت آقای مرادزاده از ادکلن خوشتون اومد و بابام که هیچوقت ملاحظه روحیات آدمها و فیدبکهای حرفاشو در روح دیگران نمی کنه و با صداقت همه چیزو میگه بهش گفت بچه هام ادکلن رو زدند روی ... گربه(یک ضرب المثل سرخپوستیه که میگه هر چی دلت میخات بگو و فکر احساسات دیگرانو هم نکن که اسم این رُک بودن و صداقت ناب سرخپوستیه) و اونم گفت یعنی چی؟ و بابام هم ماجرا رو از اول گفت.
آقا کارد میزدی خونش در نمیومد و میشد تمام نفرت آمریکا رو از جمهوری اسلامی توی چشماش ببینی و همه گزینه هاشم روی میز بود و من و سعید که مدتها بود منتظر فرصتی بودیم که انتقاممون رو ازون بگیریم با یک لبخند ظریفی که گزک دست بابامون نیفته که ما رو توبیخ کنه اما دوست بابامونو کفری تر کنه نگاهش می کردیم و توی دلمون می گفتیم حالا هی برو بد ما رو پیش بابامون بگو حالا بخور اینم نتیجش آقا اونم بعد از تکفیر شدید منو سعید قهر کرد و از خونمون رفت و دیگه هرگز برنگشت و به ننه نل و ننه هاج زنبور عسل پيوست و تا آخر عمرمون تا این لحظه این بشر رو ندیدیم و ثابت کردیم که ما با آمریکا سازش نداریم و با مشت محکم هم توی دهنش می زنیم و این درس بزرگ سیاسی رو هم گرفتیم که عقب نشینی در برابر ظالم باعث عقب نشینی ظالم نمیشه بلکه باعث پیشرویش میشه.الله اکبر الله اکبر ...








در این وبلاگ خاطراتم رو از زمان تیرکمون سنگی تا زمان سنگ لحد می خونید